....

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

    امکانات وب

    سه شنبه بیست و ششم بهمن ۱۴۰۰ ساعت توسط ساهره |  بعد از تو کش آمدند این شبها بعداز تو کش آمدند این شبها روی این جمله مدام میروم و برمیگردمدستهایم از وقتی چشمایش را دید دیگر نتوانست بنویسدمرد اثیری این سالها را دیده بودم نوعی تارکی عمیقی در جودش موج  میزد شاید خودش دلیل  نوشتن باشدتارکی عمق و خاموش درونشرنجشی  درد ناک روی سینه اش سنگینی میکرد که شاید با یک آغوش طولانی کمی آرام شودلبخندی که خشکیده بودو اشکی که پنهانی در دلش ریخته بودو بغضی که باز نشده بودصورتم سرخ شده بود درونم گر گرفته بودو شابد شتاب زدگی من بود که برایش مرز ساعت 5 تا 8 را تعیین کردو یا شاید هم ترس او از آدمهاشاید آنش در دم پشمان شدنزدیکترین مواجه با مرگ را داشت و هنوز سایه اش همراهش بوددلم شکست اما خودم را در خنده های سردرگم پنها ن کرده بودم که تا به حال از خودم ندیده بودمدلم میخواست خودم را به دامانش در آنی که اتفاق افتاد بیندازم در سرمه ای چشمهای عجیبش میل به زیستن بود و میخواستم غرق شومو من تنها مسافر آنش بودماین را وقتی فهمیدم که نمی خواستیم گفتگویمان تمام شوداما آن شتابزدگی........نفس عمیقی میکشم و اصلا نمیدانم این لینک را برایش میفرستم با نهتاریخ دقیق روزی که روی کاغذ شروع به نوشتن کردم را یادم هستزمستان بود و من دختر 15 ساله ای بودمدرون اتاقی خالی بود و فقط رختخوابی برای خواب بود نیاوران سرد و بیرحم که حتی لباسهای گرمم را هم برده بودند و کفش خوشرنگم راشکسته و خراب روی یک تکه کاغذ نوشتم "از چه بنویسم که مرا به تاراج برده اند برای چه بنویسم وقتی غم مرا محاصر .......
    ما را در سایت .... دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : saherefaezio بازدید : 100 تاريخ : پنجشنبه 8 ارديبهشت 1401 ساعت: 22:46

    چهارشنبه بیست و هفتم بهمن ۱۴۰۰ ساعت توسط ساهره |  چه خوب شد که ساعت 5 عصر شد و او آن من نبودآن من این بار در چشمهای دیگری پنهان شده بود اما چرا غمگینم؟میخواهم بگوم نا امید شو ساهرهبعد دوباره میل به پریشانی عشق همه وجودم را به حرکت در می آوردسیگاری میگیرانم و دستم را روی پیشانی تکیه گاه میکنمسیگار در دست چپم دود میشود و با دست راستم شروع کرده ام به نوشتنآهنگ دلسوز معین برای پنجمین بار است پلی میشود "ذلم مثل حالم پریشون امشب"حال خوش عشق بیمثال است حتی اگر معشوق را نشناسیحتی اگر ندانی در این زندگی ملاقاتش خوا هی کرد"رو سینت بذاری سر بیقرار و"دلم آغوشش را میخواهدگفته بود هجر معشوق به از وصل اوستدر هجر امید وصال هست اما در وصال بیم فراقشکلات کاکائوی رو اصلا دوست ندارم از بچگی اینطوری بودماما مزه اش در چهل سالگیم جور عجیبی کاملا بی خاطره است و چقدر خوب که با هیچ شکلاتی در هیچ کجای جهان هیچ خاطره ای ندارم .......
    ما را در سایت .... دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : saherefaezio بازدید : 115 تاريخ : پنجشنبه 8 ارديبهشت 1401 ساعت: 22:46

    درست یک روز است از پاکسازی در نطنز برگشته امحالم جور دیگریستنه دلم غذا میخواهد نه بو های مختلف  نه دیدن رنگ های مختلف و نه شنیدن صداهای مختلفعجیب نیست؟من که میگویم نهوقتی پاک شدی از هرچه غیر اوست و تسلیم اویی نه میخوای ببینینه بشنوینه حس کنی  نه بگوییسکوت معنا پیدا میکندمهربانی ات بی قید و شرط میشودحال غریبی ست غیر قابل توصیف و برای دیدار شمس رفته بودم و یافتنشنگاه کردنش ، راه رفتنش، سکوت، تن صدایش،  لبخندش وای از لبخندش ❤مجذوب لبخندش و نگاه پر از تاییدش و شاگردی کردنش و تمام تلاشم را کردم شاگردش باشمو شدمیاد گرفتم و ذوب شدمنه در اوکه در عشق او به او  .......
    ما را در سایت .... دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : saherefaezio بازدید : 117 تاريخ : پنجشنبه 8 ارديبهشت 1401 ساعت: 22:46